سلام عزیز دلم محمدرضای نازنینم الان که دارم برات مینویسم شما در مهد کودک هستی ....... بغض توی گلوم از صبح داره اذیتم میکنه ، هر لحظه که اشکم میخواد سرازیر بشه یه حس شاد و قشنگ میاد توی دلم ، پسرم داره مستقل میشه ، میتونه برای خودش دوست پیدا کنه میتونه برای سوالهای زیادی که در ذهنش همیشه هست جواب پیدا کنه و و و ....... خدایا شکرت . پسر شیرین زبونم ، دو روز قبل در مهد فرشتگان ثبت نامت کردم ، دیروز هم دوتایی رفتیم اونجا ولی شما حاضر نبودی از من جدا بشی ، من هم همراهت اومد داخل و کلاست رو با هم دیدیم یه .. با عرض معذرت بابایی زنگ زده داره میاد دنبالم که بیام مهد و پسر نازنینم رو بیارم خونه ، بقیه ماجرا رو سر فرصت میام و م...